سفر من فقط تبلیغ یک برند نیست، بلکه بسیار بیشتر از این است.
به یاد میآورم روزی را که اولین بار نوشتن در آژانس را شروع کردم. این فقط کنار هم قرار دادن کلمات نبود، بلکه مثل باز کردن دری به یک اتاق ساکت بود؛ جایی که افکارم میتوانستند بنشینند و آرامآرام، تکهتکه، شکل بگیرند. در آن نوعی سکون وجود داشت، اما همچنین یک فوریت آرام، انگار چیزهایی برای گفتن داشتم که باید شنیده میشدند. نه فقط توسط هر کسی، بلکه توسط افراد درست.
من همیشه به قدرت یک داستان جذب شدهام. اینکه چگونه میتواند از سطح بگذرد و جایی عمیقتر بنشیند، در فضاهایی که افراد بهطور واقعی با هم ارتباط برقرار میکنند. زمان زیادی را صرف صحبت با دیگران کردهام، به آنها گوش دادهام، و در مقابل، تجربیات خودم را به اشتراک گذاشتهام. هر تبادل چیزی بیشتر از کلمات میشود؛ چیزی که مدتها پس از پایان مکالمه باقی میماند. این چیزی است که من دوست دارم؛ اینکه داستانها چگونه پیوندهایی بین افراد ایجاد میکنند.
آن درک مشترک، آن فضای همپوشان، چیزی است که همیشه بیشتر از همه ارزشمند دانستهام. وقتی کسی گوش میدهد، واقعاً گوش میدهد، در آن لحظه نوعی جادو وجود دارد. و وقتی خودشان را در داستان شما میبینند، این جادو حتی قویتر میشود.
به همین دلیل است که بازاریابی، حداقل از دیدگاه من، فقط درباره فروش یک محصول یا جلب توجه مردم نیست. بلکه درباره دعوت کردن آنهاست. نه با صدای بلند، بلکه با صدایی آرام و مداوم. زمانی بازاریابی به لوگوها، شعارها و تبلیغات پرزرقوبرق خلاصه میشد، اما حالا کاملاً به چیزی دیگر تبدیل شده است. بازاریابی امروز لطیفتر و عمیقتر است. درباره این است که مردم احساس کنند به جایی تعلق دارند – نه فقط به یک برند، بلکه به یک داستان.
امروزه مردم چیزی بیش از یک محصول میخواهند. آنها میخواهند احساس ارتباط کنند. میخواهند داستان پشت آنچه که میخرند را بدانند. میخواهند احساس کنند که بخشی از چیزی بزرگتر و معنادارتر هستند. وقتی داستانی تعریف میکنید که با آنها همصدا میشود، دیگر فقط یک برند را نمیبینند؛ بلکه احساس میکنند که از پیش بخشی از آن هستند. آن برند به آنها تعلق پیدا میکند.
بارها و بارها این موضوع را در کارم دیدهام، بهخصوص زمانی که شرکتهایی به ما مراجعه میکنند و مشتاقند جدیدترین محصولشان را معرفی کنند. اغلب درخواست کمپینها یا مقالاتی دارند که توجه جلب کند. اما موضوع هرگز فقط جلب توجه نیست. بلکه درباره ایجاد یک پیوند است. ما به آنها کمک میکنیم داستانهایی بسازند که نه تنها درباره محصول صحبت کند، بلکه نشان دهد چگونه آن محصول در زندگی مردم جای میگیرد و چرا برای آنها اهمیت دارد.
هدف این نبود که فقط بگوییم:
«اینجا چیزی است که باید بخرید.»
بلکه این بود که بگوییم:
«اینجا چیزی است که بخشی از وجود شما خواهد شد»
اینجاست که مهارت واقعی یک داستانگو نمایان میشود. ما فقط نمیفروشیم؛ ما ارتباط برقرار میکنیم. ما نقاطی را پیدا میکنیم که داستان یک برند با زندگی افراد تلاقی میکند و بر اساس آن جلو میرویم. این یک تعادل ظریف است – نه بیش از حد فشار آوردن و نه بیش از حد عقبنشینی کردن. همه چیز درباره پیدا کردن کلمات مناسب، راه درست برای گفتن آنها و سپس اجازه دادن به شکلگیری این ارتباط است.
چرا که در نهایت، قدرت واقعی نه در خود برند، بلکه در احساسی است که آن برند در مردم ایجاد میکند. قدرت در این است که چگونه برند در دلها طنینانداز میشود؛ آرام اما ماندگار، مثل یک آهنگ آشنا. وقتی بازاریابی بهدرستی انجام شود، دیگر فقط درباره محصولات و لوگوها نیست – بلکه تبدیل به یک پل میشود. پلی برای این که به مردم بگوییم که به چیزی زنده و پویا تعلق دارند؛ چیزی که آنها را درک میکند.
و این همان داستانی است که همیشه میخواستم تعریف کنم. بهعنوان یک کارشناس تبلیغ و فروش، من نیز یک داستانگو هستم.