مردم آنچه را که میگویید به خاطر نمیسپارند، بلکه احساسی را که در آنها ایجاد کردهاید، به یاد میآورند. این موضوع در مکالمات، ارائهها، مصاحبهها و محتوای شبکههای اجتماعی صدق میکند.
هدف شما این است که مخاطبانتان داستان شما را برای دوستان و خانوادهشان تعریف کنند. این داستان حامل یک پیام است و احساسات، این پیام را به داستان پیوند میدهند. حالا سؤال اینجاست: چگونه در مکالمات روزمره، ارائهها و لحظات مهم، این احساس را در دیگران ایجاد میکنید؟
داستانگویی یک ابرقدرت است. اکثر مردم فکر میکنند داستانی برای تعریف کردن ندارند، اما در واقع، مشکل اینجاست که نحوهی تعریف داستان را بلد نیستند. لحظات روزمره، داستانهای قدرتمندی خلق میکنند، زیرا مردم با این لحظات همذاتپنداری میکنند. اما مشکل رایج این است که افراد بیش از حد وارد جزئیات و توضیحات اضافی میشوند و همین باعث میشود که پیام اصلی داستان گم شود.
دشمن توجه، جزئیات بیش از حد، زمینهچینی طولانی یا حاشیهپردازی است، اما بیشتر افراد دقیقاً در همین دام گرفتار میشوند. شما به جلب توجه نیاز دارید، درست مانند فیلمهای جیمز باند که همیشه با یک صحنهی هیجانانگیز شروع میشوند. اگر داستان خود را با یک شوک یا اتفاق جذاب شروع کنید، دیگران نمیتوانند در برابر آن مقاومت کنند و قبل از اینکه متوجه شوند، کاملاً درگیر داستان شما خواهند شد.
برانگیختن احساسات
شما باید مخاطبان خود را وادار به احساس کردن کنید—این همان چیزی است که پیام شما را بهیادماندنی میکند. اما چه احساسی را میخواهید در آنها برانگیزید؟
- خنده
- غم
- شادی
- هیجان و تنش
- آرامش و رهایی
این لیست میتواند ادامه داشته باشد، اما نکتهی اصلی این است که بدانید چه واکنشی را میخواهید با داستان خود ایجاد کنید. اگر مخاطبان خود را بهخوبی بشناسید، میتوانید داستان را متناسب با آنها تنظیم کنید—این موضوع بهویژه در محیط کار بسیار مفید است.
داستان را در جریان نگه دارید
شما نمیخواهید مخاطبانتان احساس خستگی کنند. آنها نیازی به شنیدن تمام جزئیات ندارند، فقط لحظات کلیدی و تعیینکنندهی داستان کافی است.
جزئیات زیاد، توجه را از بین میبرد. هنگام برنامهریزی برای داستانهای خود، هر چیزی که میخواهید بگویید باید از دو منظر بررسی شود:
آیا این یک لحظهی تعیینکننده در داستان است؟
آیا این لحظه، داستان را به سوی یک لحظهی تعیینکننده هدایت میکند؟
اگر چیزی داستان را به لحظهی بعدی هدایت نمیکند، نیازی به گفتنش نیست. به یاد داشته باشید که هنگام روایت داستان، موضوع اصلی شما نیستید، بلکه مخاطب است. آنچه را که مخاطب نیاز دارد، بدون اضافهگویی به او بدهید.
آنها را به یک سفر ببرید
دلیل اینکه مردم عاشق داستانها هستند این است که باعث میشود رؤیاپردازی کنند.
“شاید من هم بتوانم این کار را انجام دهم.”
پس چگونه میتوانید از این حس استفاده کنید؟
نقطهی شروع و پایان خود را برایشان تعریف کنید.
چالشهایی که در مسیر با آنها روبهرو شدید را بیان کنید.
لحظات کلیدی و نقاط عطف مهم در مسیر را مشخص کنید.
احساسات خود را در هر مرحله از این سفر توصیف کنید.
بهترین بخش این است که شما میتوانید از لحظات روزمره برای تعریف داستان خود استفاده کنید. مردم بیشترین ارتباط را با داستانهایی برقرار میکنند که از زندگی روزمره الهام گرفته شده باشند، زیرا آنها نیز چنین لحظاتی را تجربه کردهاند. اگر داستان خود را با زندگی مخاطبان مرتبط کنید، میتوانید توجه آنها را کاملاً جلب کرده و مطمئن شوید که احساسی را که در آنها ایجاد کردهاید، به خاطر خواهند سپرد.
نکات عملی و قابل اجرا
هنگام روایت داستان، از بیان جزئیات بیش از حد، توضیحات طولانی و حاشیهپردازی خودداری کنید. داستان را با یک شروع قدرتمند آغاز کنید تا از همان ابتدا توجه مخاطب را جلب کنید.
داستان را در جریان نگه دارید—اگر چیزی برای مخاطب ارزشی ندارد، آن را بیان نکنید.
داستان شما باید یک سفر باشد؛ میتواند دربارهی غلبه بر چالشها، یادگیری چیزی جدید یا تبدیل یک موضوع عادی به یک اتفاق خارقالعاده باشد. مهمترین نکته این است که در کنار روایت داستان، نکات عملی ارائه دهید تا مخاطبان بتوانند از آن الهام بگیرند و مسیر مشابهی را طی کنند.