کشیدگی ردیف و محتوا

در فصل شکرگزاری هستیم، و یکی از چیزهایی که بابتش شکرگزارم، صحبت‌های اخیر «گرت استیپلتون» معمار و مشاور مدیریت است؛ حرف‌هایی که بالاخره کمک کردند افکاری را که مدت‌ها ذهنم را مشغول کرده بود کنار هم بگذارم. جملهٔ او «خیلی از معمارها نادانی خود نسبت به امور مالی را مثل نشانه‌ای از پاکی و اصالت به نمایش می‌گذارند» (۲۰۲۵) جمله‌ای است که ضربه می‌زند و کاملاً آن تنشی را خلاصه می‌کند که من گاهی بین «طراحی» و «بخش‌های تجاری» شرکت‌هایی که در آن‌ها کار کرده‌ام احساس کرده‌ام.

می‌توان کاملاً حس کرد که بعضی طراحان نسبت به «دیگر بخش‌های کسب‌وکار» نوعی بیزاری دارند. آن‌ها ترجیح می‌دهند «فقط روی انجام درست کار خود تمرکز کنند» و در بحث‌های بزرگ‌تر مربوط به فروش و استراتژی درگیر نشوند. ممکن است حرف‌های خشک و رسمی مثل «به اون چیزها واقعاً علاقه‌ای ندارم» بشنوید یا جملاتی که به‌طور نامحسوس کم‌اهمیت جلوه می‌دهند: «ترجیح می‌دم روی حل مشکلاتی کار کنم که واقعاً زندگی مردم رو بهتر می‌کنه…» و در پایان جمله کمی هم بینی‌شان بالا می‌رود.

مشکل این طرز فکر، حداقل از نگاه من، این است که ذاتاً در تضاد با نوع نگرشی است که یک طراح باید داشته باشد. در مقالات قبلی‌ام دربارهٔ ارزش طراحی برای سازمان‌ها صحبت کرده‌ام: طراحی برای عصر جدید فضا و اینکه چرا سازمان‌های طراحی‌محور برای پیشرفت ضروری‌اند. بنابراین وقتی گرت می‌گوید «آینده متعلق به شرکت‌هایی است که خودشان را یک مسئله طراحی می‌دانند»، من موافقم  چون ما طراحان یاد گرفته‌ایم هر مسئله‌ای را در بستر و زمینهٔ خودش ببینیم. پس اگر مسئله، خودِ وجود سازمان، معنای آن و نحوهٔ بودن آن است، آیا زمینهٔ مسئله طبیعتاً شامل همان «بخش‌های دیگر» کسب‌وکار نمی‌شود؟

یعنی اگر مردم هرگز دربارهٔ محصول چیزی ندانند (آگاهی از برند که از بازاریابی می‌آید)، یا ندانند چه کاری انجام می‌دهد (ارتباطات)، یا چطور باید آن را بخرند (فروش و توزیع)، یا اگر خدمات به‌خاطر عدم سوددهی متوقف شود (مالی و حسابداری)  چطور قرار است آن محصول به مردم کمک کند؟

اهمیت تفکر سیستمی

پس تفکر سیستمی چیست و چطور می‌تواند به کسی کمک کند؟ آیا برای همه مناسب است؟

واژه‌نامه آکسفورد سیستم را این‌گونه تعریف می‌کند:

گروه یا مجموعه‌ای از چیزهای مرتبط یا وابسته که به‌عنوان یک واحد یا یک کل پیچیده درک یا تصور می‌شوند. صحبت کردن دربارهٔ سیستم‌ها ممکن است در نگاه اول دور از ذهن به نظر برسد، اما کافی است چند کاربرد رایج این واژه را در نظر بگیرید: سیستم گوارش، سیستم متریک، سیستم فاضلاب، سیستم‌های امنیتی، سیستم آموزشی، نظام ارزشی، اکوسیستم‌ها، منظومه شمسی. برای طراحان: سیستم‌های زبان طراحی (Design Language Systems). ما اغلب می‌گوییم مشکلات «سیستمی» هستند، مخصوصاً وقتی دربارهٔ مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صحبت می‌کنیم. همچنین کلمهٔ «سیستماتیک» را برای اشاره به ساختارمند بودن و سازمان‌یافتگی مسائل به کار می‌بریم.

1 UC5hnLScjTkt7sp 513YfQ
«بیایید دربارهٔ تفکر سیستمی (طراحی سیستمی) صحبت کنیم، به امید اینکه بیشتر آن را ببینیم.» 4

این عنوان اولین قسمت سریال The Bear هم هست؛ جایی که سرآشپز مطرح، «کارمی»، تلاش می‌کند مجموعه‌ای از قوانین جدید را در آشپزخانه شلوغ یک ساندویچی کوچک در شیکاگو اجرا کند. چند قسمت اول خیلی خوب نشان می‌دهند که کار کردن با یک سیستم چقدر می‌تواند سخت، بی‌نظم و گاهی کاملاً آزاردهنده باشد  و اینکه بدون وجود یک سیستم، اوضاع ده برابر بدتر می‌شد. علاوه بر این، همان سیستم باعث می‌شود مشتری همیشه یک ساندویچ گوشت فوق‌العاده تحویل بگیرد. اگر عمیق‌تر به موضوع فکر کنیم، چیزهای زیادی اطراف ما هستند که اگر بخواهیم می‌توانیم آن‌ها را «سیستم» ببینیم. در موقعیت‌هایی که متغیرهای زیادی وجود دارد و می‌خواهی به صورت مداوم به بهترین نتیجه ممکن برسی، طبیعی است که انرژی بیشتری بگذاری تا هر جزئیات کوچک را طوری تنظیم کنی که بیشترین شانس موفقیت را داشته باشی. چه این موفقیت پخت یک نان به بهترین شکل باشد، چه این‌که یخچال همیشه مواد لازم را داشته باشد، یا اینکه همه دوستانت در مهمانی شکرگزاری با غذاهای تکراری مثل پوره سیب‌زمینی ظاهر نشوند، یا هر چیز دیگر.

جای جذاب‌تر ماجرا زمانی است که عادت می‌کنی چیزها را «تجزیه و بازسازی» کنی؛ چون ناگهان شروع می‌کنی به دیدن تمام جزئیات و قطعات کوچکی که یک کل را ساخته‌اند. در ادامه چند مثال دیگر از اینکه چطور تفکر سیستمی می‌تواند تفاوت ایجاد کند:

یک محصول

«بیایید دربارهٔ تفکر سیستمی (طراحی سیستمی) صحبت کنیم، به امید اینکه بیشتر آن را ببینیم.» 5

در یک ویدئوی وال‌استریت ژورنال در سال ۲۰۲۴ که تلاش هنرمند «استوارت سمپل» و تیمش برای بازسازی رنگ معروف International Klein Blue را ثبت کرده، «الن دیویس»، مرمت‌کار آثار نقاشی در موزه‌ هنر هاروارد می‌گوید:

خیلی‌ها فکر می‌کنند این رنگ فقط یک پیگمنت است، اما IKB در واقع یک سیستم رنگ است؛ ترکیبی از اولترامارین مصنوعی، رزین پلی‌وینیل استات و حلال. این ترکیب باعث ایجاد جلوه‌ای بسیار مات می‌شود که آن کیفیت مخملی و گچی را به رنگ می‌دهد.

اگر ویدئو را ببینی، می‌فهمی که تلاش برای ساخت دوباره آن طیف خاص از رنگ آبی یک فرآیند کاملاً سیستماتیک است. اگر تیم سازنده دید سیستماتیک نداشت، بسیار سخت می‌شد که بفهمند دقیقاً چه ترکیب و نسبت‌هایی از اجزا می‌تواند آن نتیجه دلخواه را ایجاد کند.

یک مجموعه از محصولات

نتیجه ایده‌آل دقیقاً می‌تواند در چندین محصول مختلف هم رخ دهد. وقتی صحبت از سیستم‌ها می‌شود، نمی‌شود از اپل حرف نزد. بنابراین خلاصه می‌گویم و جمله‌ای از اروین کریم (۲۰۲۳) را نقل می‌کنم:

اکوسیستم اپل احتمالاً بهترین محصول اپل است، هرچند نامرئی است و همیشه در پس‌زمینه حضور دارد. اکوسیستم اپل یک تجربه است؛ یک محیط که فقط با محصولات اپل کار می‌کند. به‌تنهایی عالی است، اما در کنار بقیه محصولات بهتر کار می‌کند.

0 g o9Eq59qPquSQUc
«بیایید دربارهٔ تفکر سیستمی (طراحی سیستمی) صحبت کنیم، به امید اینکه بیشتر آن را ببینیم.» 6

محصولی که به تو کمک می‌کند محصولات بسازی

می‌خواستم از یک دسته سوم از محصولات نام ببرم که این روزها بسیار رایج شده‌اند:

Rive یک ابزار مبتنی بر مرورگر برای ساخت رابط کاربری و گرافیک آماده تولید که دارای تعامل‌پذیری بالا و انیمیشن‌های مبتنی بر وضعیت است.

یکی از ویژگی‌های کلیدی آن، State Machine است. ریو آن را این‌گونه توضیح می‌دهد:

یک روش بصری برای اتصال انیمیشن‌ها به یکدیگر و تعریف منطق انتقال بین آن‌ها. به زبان ساده، کاربر در واقع دارد یک سیستم طراحی می‌کند که مشخص می‌کند یک تصویر (مثلاً یک ایموجی) در چه وضعیتی باشد (خوشحال؟ عصبانی؟ غمگین؟) و چه چیزی باعث انتقال از یک حالت به حالت دیگر می‌شود (مثلاً هنگام هاور ماوس یا کلیک، ایموجی عصبانی شود).

از آنجایی که هدف اصلی کاربران ساخت مجموعه‌ای از قوانین برای کامپوننت‌های UI، وب‌سایت‌ها، ویدئوها، بازی‌ها و دنیاهایی است که خلق می‌کنند، یک رویکرد کاملاً سیستم‌محور لازم است تا این منطق در تمام عناصر، منسجم و هماهنگ باشد. و اگر عضو تیم توسعه‌دهنده این ابزارها باشی که دیگر هیجان‌انگیزتر هم می‌شود! حدود دو هفته پیش که فهمیدم ریو استخدام می‌کند، آگهی شغلی «مهندس طراحی» را نگاه کردم. قسمتی از توضیحات نوشته بود:

از آنجا که Rive یک ابزار جدید برای طراحی است، فرصت زیادی برای تعریف و شکل‌دهی ابزارها و روش‌های کاملاً نو وجود دارد. ما مسائل منحصربه‌فرد و پیچیده‌ای برای حل کردن داریم.

اولین فکرم این بود که تیم توسعه‌دهنده Rive باید بحث‌های متا و جالبی داشته باشند شبیه بحث‌های تیم ما. ما در Charter Space ابزارهای مهندسی سیستم برای تیم‌هایی می‌سازیم که ماهواره و سیستم‌های پیچیده می‌سازند.

این روزها دوست دارم کارم را این‌طور توصیف کنم:

طراحی سیستم‌ها برای طراحی سیستم‌ها.

اما واضح است که این نوع کار همیشه برای همه مناسب نیست…

آیا چیزی به‌نام «زیادیِ یک چیز خوب» وجود دارد؟

خیلی چیزها می‌توانند سیستم باشند؛ اما نباید همه چیز را همیشه سیستم فرض کرد. برای یک مسئله مشخص، می‌توانیم یک تابع هدف تعریف کنیم، فرض‌ها و محدودیت‌ها را یادداشت کنیم، و در نهایت راه‌حلی پیدا کنیم که تمام معیارها را برآورده کند و تابع هدف را بیشینه یا کمینه کند یعنی راه‌حل بهینه.

اما گفتنش آسان‌تر از انجام دادنش است.

به‌ویژه چون تفکر سیستمی معمولاً با مسائلی درگیر است که پیچیدگی بیشتری دارند، همکاری چندرشته‌ای می‌طلبند، و بازه زمانی طولانی‌تر دارند (IDEO، ۲۰۲۵. به دلیل تعداد زیاد چیزهایی که باید در نظر گرفته شوند، احتمالاً چندین فرض یا متغیر تا زمانی که فقط یک بار بررسی‌شان کنیم تغییر کرده‌اند. در نهایت معمولاً با فرضیات بیشتری روبه‌رو می‌شوی (= یعنی عدم قطعیت بیشتر و مرزهای نامشخص‌تر برای مسئله)؛ چیزی که بسیاری از افراد به آن عادت ندارند.

به‌عنوان طراحانی که تجربه بیشتری در حرکت در فضای عدم‌قطعیت داریم، مسئولیت ماست که به همکاران‌مان کمک کنیم و این مهارت‌ها را کم‌کم به آن‌ها منتقل کنیم. اگر بخشی از یک تیم باشید، وارد کردن ناگهانیِ متغیرهای زیاد می‌تواند استرس زیادی ایجاد کند. پس مهم است که توازن مناسب را در مورد فرایند و سرعت مواجهه با مسائل سیستم‌محور پیدا کنید. اگر در حال بزرگ کردن یا گسترش تیم هستید، شاید بد نباشد که فردی با ذهنیت تفکر سیستمی را مدنظر داشته باشید. ممکن است کلمه «سیستم» در عنوان شغلی قبلی‌شان وجود نداشته باشد، و حتی ممکن است برای یک نقش طراحی هم استخدام نکنید، اما باز هم می‌توانید به نشانه‌هایش توجه کنید.

ذهنیت تفکر سیستمی چه شکلی است؟

خب، چرا برای این نقش درخواست دادی؟

یک بار تیمی که برای نقش‌های UI و UX استخدام می‌کرد از من پرسید چرا برای UI درخواست دادم، نه UX. آن‌ها قبل‌تر کارهای گرافیکی من را دیده بودند و کنجکاو بودند بدانند چرا می‌خواهم کمتر کار گرافیک و بیشتر کارهای فرآیندی یا اسکیس‌های خام انجام بدهم، همان‌طور که در توضیحات شغلی ذکر شده بود.

چون قبل از درخواست دادن درباره‌اش فکر کرده بودم، توانستم سریع جواب بدهم:

اینکه من فقط نمی‌خواستم محصول طراحی کنم؛ می‌خواستم برای اکوسیستمی که محصول در آن وجود دارد طراحی کنم، چون هیچ چیز در خلاء وجود ندارد. و نقش UX به نظرم فرصت بیشتری برای این کار ارائه می‌داد. آن‌ها سر تکان دادند و در نهایت هم استخدام شدم پس فکر می‌کنم پاسخ برایشان منطقی بود.

اما برای روشن شدن موضوع، دیدگاه من این است که:

یک طراح، طراح است.

ممکن است کسی در یک بخش از طراحی بهتر باشد تا بخش دیگر، اما ماهیت اصلی طراح کنجکاوی، خلاقیت و مهارت حل مسئله همیشه ثابت است.

هیوگو ریموند (Figma Designer Advocate) درباره تفاوت UI و UX می‌گوید:

خیلی‌ها UI و UX را با هم اشتباه می‌گیرند… این نقش‌ها باید بر اساس توانایی‌های فردی طراح تعریف شوند، نه بر اساس عنوان از پیش تعیین‌شده. برای شرکت‌هایی که طراحی را جدی می‌گیرند، عنوان شغلی بیشتر بازتابی از نوع مسائلی است که قرار است روی آن‌ها کار کنی، نه حد و مرزهایی که برایت تعیین می‌کنند. صادقانه بگویم اگر آن شرکت در کنار این دو، یک نقش Systems Designer هم گذاشته بود، احتمالاً برای همان درخواست می‌دادم.

بی‌آنکه کلمه «سیستم» بیان شود، تفکر سیستمی دیده می‌شود

نیازی نیست کلمه “سیستم” در کار کسی ظاهر شود تا نشان دهد او طرز فکر سیستم‌محور دارد.

خیلی راه‌های دیگر هم هست که آدم‌ها نشان می‌دهند می‌توانند با بافت‌های پیچیده کنار بیایند.

آیا سؤالی از من دارید؟

وقتی خودم شروع به انجام مصاحبه کردم، این سؤال سریعاً شد یکی از سؤال‌های موردعلاقه‌ام.

هم به این دلیل که حس می‌کردم منصفانه است (چون من کلی سؤال پرسیده بودم)، و هم به این خاطر که سؤال‌هایی که یک فرد می‌پرسد، خیلی بیشتر از پاسخ‌هایی که می‌دهد درباره او اطلاعات می‌دهد. به‌خصوص درباره تفکر سیستمی، بهترین کاندیداهایی که دیده‌ام، سؤال‌هایی می‌پرسیدند که:

۱. فهم عمیق از بافت کارهای قبلی خودشان را نشان می‌داد.

فقط مسئله را حل نکرده بودند؛ محیط، شرایط و سیستم اطراف مسئله را هم به‌خوبی درک کرده بودند.

۲. فهمی هرچند نسبی از کارهای دیگران داشتند.

واقعاً کنجکاو بودند بقیه افراد سازمان چگونه کار می‌کنند و کمی از دانش آن‌ها را هم یاد گرفته بودند.

۳. درباره خود شرکت هم به اندازه تیم طراحی، مشتاق بودند.

چیزی که شاید بدیهی به نظر برسد ولی افراد زیادی را دیده‌ام که فقط به «طراحی» علاقه دارند،

نه به محصول، مدل کسب‌وکار یا آینده شرکت  در حالی که این‌ها به شکل مستقیم روی امنیت شغلی و موفقیت شرکت اثر می‌گذارند، مخصوصاً در استارتاپ‌ها.

۴. نشان‌دهنده یک مدل ذهنی روشن از نحوه کار دنیا بودند.

و هیچ‌کدام از این‌ها ربطی به «درست بودن» یا «اشتباه بودن» ندارد؛ موضوع، توانایی و تمایل فرد به فکر کردن عمیق و کامل درباره مسائل است.

نوعی شورش

در عصر کالایی شدن طراحی، بیایید جوهر اصلی کارمان را فراموش نکنیم. جسورتر و آگاهانه‌تر فکر کنیم و از ناشناخته‌ها نترسیم.

آینده از آنِ شرکت‌هایی است که خودشان را به‌عنوان یک مسئله طراحی می‌بینند، و این شرکت‌ها با تیم‌هایی هدایت می‌شوند که توانایی تفکر سیستمی دارند.

بستن


آژانس برندینگ و طراحی طوسی | تفکر طراحی

ما تجربه های تعاملی، محصولات دیجیتال و محتوایی که برندها را می سازد، خلق می‌کنیم و برند کسب و کارها را، بر اساس مدل تفکر طراحی توسعه می‌دهیم، تا تجربه مشتریان کامل شود و به برند وفادار بمانند.
آژانس تبلیغاتی طوسی، شامل طراحان و متخصصین حوزه های استراتژی، برندینگ، طراحی و ساخت است که به صورت یکپارچه و ۳۶۰ درجه، روی طراحی یک تجربه خاص و جذاب برای مشتریان برند، کار خواهند کرد.

آژانس برندینگ و طراحی طوسی، با بزرگترین سازمان ها و مجموعه های کشور، در بیش از ۳۰۰ پروژه برندینگ، طراحی و تبلیغات همکاری داشته است.

پروژه های اخیر

Call Now Button